اینجا خاطراتـــــــه که ماندگار میشه
تاریخ : 8 / 2 / 1391
نویسنده :


|
امتیاز مطلب : 35
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
موضوعات مرتبط: سرگرمی , ,
تاریخ : 8 / 2 / 1391
نویسنده : سمانه
 

 

به دوستم میگم: نمره ها رو زدنا. میگه: با شماره دانشجویی؟ میگم: پ ن پ با شماره کفش. اونایی هم که دمپایی داشتن رو هم مردود کرده…

 

دیشب تو خیابون میرفتم داشتم با فندکم بازی می کردم، پلیس رد شده میگه اون چیه؟ فندکه؟ پ ن پ مشعل المپیکه دارم میبرم لندن!! میگه پ ن پ و زهرمارف سوار شو بریم… میگم کلانتری؟ میگه پ ن پ میبرمت لندن

لیلی به مجنون گفت: همه این اکرا رو می کنی برا من؟ مجنون: پ ن پ من عاشق آنجلینا جولی ام، تو حریف تمرینی هستی!

دوستم زنگ زده خونه. گوشی رو برداشتم سلام کردم. میگه: تو خونه ای. میگم: پ ن پ لطفا پس از شنیدن صدای بوق پیام خود را بگذارید… با تشکر! 

پسره اومده خواستگاریم میگم من الان میخوام درس بخونم می گه یعنی چند سال دیگه می خوای ازدواج کنی؟
پ ن پ۱۰ دقیقه صبر کنی این صفحه رو بخونم درسم تموم میشه!

یارو نشسته کنار خیابون نوک دماغش چسبیده به زمین. دوستم میگه: معتاده؟ پ ن پ میخواد انعطاف بدنو به رخ بکشه!

داشتم تلویزیون می دیدم. بعد مادربزرگم اومده کانال رو عوض کرده بعد به من میگه داشتی میدیدی؟! گفتم: پ ن پ داشتم گرمش میکردم تا شما بیای بیبینی!

رفتم داروخانه. پیرمرده دفترچه بیمه رو داده به مسئول داروخانه. بعد از چند دقیقه مسئول داروخانه داروهاش رو آورده پیرمرده گفت پدرجان می بری؟ پیرمرده گفت پ ن پ همین جا می خورم! بی زحمت یک نوشابه خنک و سالاد هم بیار…

 

 


|
امتیاز مطلب : 26
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ : 8 / 2 / 1391
نویسنده : سمانه

1- بهشت و فوتبال

دو پیرمرد ٩٠ ساله، به نامهاى بهمن و خسرو دوستان بسیار قدیمى همدیگر بودند...

2- نامه پسر به پدر

پدر در حال رد شدن از کنار اتاق خواب پسرش بود، باتعجب دید که...

3- جهان سوم

آخر ساعت درس یک دانشجوی دوره دکترای نروژی ، سوالی مطرح کرد...

4- استاد و دانشجو

روزی یک استاد دانشگاه تصمیم گرفت تا دانشجویانش را به مبارزه بطلبد. او پرسید...

5- قضاوت

زن و مرد جوانی به محله جدیدی اسباب کشی کردند. روز بعد ضمن صرف صبحانه، زن متوجه شد که...

به ادامه مطلب مراجعه كنید...


|
امتیاز مطلب : 17
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ : 7 / 2 / 1391
نویسنده : زهرا

سال 1230
مرد: دختره خیر ندیده من تا نکشمت راحت نمی شم...
زن: آقا حالا یه غلطی کرد ، شما بگذر.نامحرم که خونمون نبوده. حالا این بنده خدا یه بار بلند خندیده...
مرد: بلند خندیده؟ این اگه الان جلوشو نگیرم لابد پس فردا می خواد بره بقالی ماست بخره. نخیر نمی شه باید بکشمش...
-- بالاخره با صحبتهای زن ، مرد خونه از خر شیطون پیاده می شه و دختر گناهکارشو می بخشه
سال 1280
مرد: واسه من می خوای بری درس بخونی؟ می کشمت تا برات درس عبرت بشه. یه بار که مُردی دیگه جرات نمی کنی از این حرفا بزنی. تو غلط می کنی. تقصیر من بود که گذاشتم این ضعیفه بهت قرآن خوندن یاد بده. حالا واسه من میخای درس بخونی؟؟؟
زن: آقا ، آروم باشین. یه وقت قلبتون خدای نکرده می گیره ها! شکر خورد. دیگه از این مارک شکر نمی خوره. قول میده...
مرد( با نعره حمله می کنه طرف دخترش ): من باید بکشمت. تا نکشمت آروم نمی شم. خودت بیای خودتو تسلیم کنی بدونه درد می کشمت...
-- بالاخره با صحبتهای زن، مرد خونه از خر شیطون پیاده می شه و دختر گناهکارشو می بخشه
سال1330
مرد: چی؟ دانشسرا (همون دانشگاه خودمون)؟ حالا می خوای بری دانشسرا؟ می خوای سر منو زیر ننگ بوکونی؟ فاسد شدی برا من؟؟ شیکمتو سورفه (سفره) می کونم...
زن: آقا، ترو خدا خودتونو کنترل کنین. خدا نکرده یه وخ (وقت) سکته می کنین آ...
مرد: چی می گی ززززززن؟؟ من اگه اینو امشب نکوشم (نکشم) دیگه فردا نمی تونم جلوی این فسادو بیگیرم. یه دانشسرایی نشونت بدم که خودت کیف کونی...
-- بالاخره با صحبتهای زن، مرد خونه از خر شیطون پیاده می شه و دختر گناهکارشو می بخشه
سال1380
مرد: کجا؟ می خوای با تکپوش (از این مانتو خیلی آستین کوتاها که نیم مترم پارچه نبردن و وقتی می پوشیشون مث جلیقه نجات پستی بلندی پیدا می کنن) و شلوارک (از این شلوار خیلی برموداها) بری بیرون؟ می کشمت. من... تو رو... می کشم...
زن: ای آقا. خودتو ناراحت نکن بابا. الان دیگه همه همینطورین (شما بخونید اکثرا).
مرد: من... اینطوری نیستم. دختر لااقل یه کم اون شلوارو پائین تر بکش که تا زانوتو بپوشونه. نه... نه... نمی خواد. بدتر شد. همون بالا ببندیش بهتره...
سال1400
دختر به بابا .دارم بهت می گم ماشین بی ماشین. همین که گفتم. من با الکس قرار دارم ماشینم می خوام. میخوای بری بیرون پیاده برو...
باباه:جیکش در نمی یاد...
زن: دخترم. حالا بابات یه غلطی کرد. تو اعصاب خودتو خراب نکن. لاک ناخنت می پره. آروم باش عزیزم. رنگ موهات یه وقت کدر می شه آ مامی. باباتم قول می ده دیگه از این حرفا نزنه...
-- بالاخره با صحبتهای زن، دخترخونه از خر شیطون پیاده می شه و بابای گناهکارشو می بخشه…



|
امتیاز مطلب : 16
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ : 5 / 2 / 1391
نویسنده :

 

شهادت گل یاس در کویر ناسپاس بر عاشقان با احساس تسلیت باد.

.
.
.
.

گیرم که خانه خانه ی وحی خدا نبود
آتش به بیت ام ابیها روا نبود
آن بانویی که حرمت قرآنی اش سزاست
در کوچه اش تهاجم اعدا سزا نبود
حالا چه وقت مجلس 
شورای رهبر است
حیدر مگر خلیفه ی دین خدا نبود
التماس دعا


|
امتیاز مطلب : 27
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
موضوعات مرتبط: متفرقه , ,
تاریخ : 5 / 2 / 1391
نویسنده : (مرضیه خانوم

 

کلاس تمام شد و با محمد از کلاس بیرون آمدیم.

به محمد گفتم:میای بریم سلف نهار بخوریم؟

گفت:نه، من باید برم انقلاب کتاب بخرم و از اونجا هم میرم خونه.

گفتم:خوب خداحافظ.

محمد هم گفت:

یا علی.

یا علی را که محمد گفت کمی مکث کردم و بعد رو به محمد کردم و گفتم:

میدونی الان یه عبادت انجام دادی!؟

گفت:یعنی چی؟ مگه چی کار کردم!

تو هم بعضی وقت ها شنگول میزنی ها!

گفتم:باور کن جدی میگم. همین یا علی ساده ای که گفتی عبادته.

از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله روایت داریم که:

           « یاد علی، عبادت است






|
امتیاز مطلب : 19
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ : 5 / 2 / 1391
نویسنده :

خوشحالم که این سعادت نصیب من شد تا در جمع گروهی از دانشجویان نرم افزار دانشگاه سیستان و بلوچستان باشم. جا داره از اون اعضایی که این وبلاگ رو به روز نگه میدارن و به خصوص مدیر این وبلاگ (سمانه خانم) تشکر کنم. آخه خودم از این وبلاگ ها زیاد ساختم واسه بچه ها که هیچ کدومش عاقبت به خیر نشد!!!

همونطور که میدونید رشته ی همسایه ی ما (سخت افزار) دارای وبلاگ جـــــالبی هستن و بازدیداشون هم زیاده. واسه همین ما هم باید به جای چند وبلاگه بــــودن توی یه وبلاگ تمرکز کنیم و همون وبلاگ رو به شکوفایی برسونیم. واسه همیــــــن من به شخصه سایر وبلاگ هام رو نادیده گرفتم و اینجا رو به عنوان خانه اصلی انتخـــاب کردم. امیدوارم در کنار مدیر وبلاگ و سایر اعضا بتونیم یه وبلاگ در شان رشته مهندسی نرم افزار داشته باشیم.

 

مطلب ارسالی از آقای مجتبی میرشکاری دانشجوی نرم افزار 87

 


|
امتیاز مطلب : 29
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
موضوعات مرتبط: آموزشی , متفرقه , ,
تاریخ : 4 / 2 / 1391
نویسنده : الهه

محمدپس از كارهای روزانه كنار نهر جوی آبی خسته و افتاده نشسته بود. از سپیده‌دم آن روز تا دم ظهر یكسره كار كرده بود. به پشت دراز كشیده بود و به ازدواج و آینده خود می‌اندیشید. چقدر علاقه داشت همه فرزندانش را خوب تربیت كند و آنها را جهت تحصیل علوم دینی و سربازی و خدمت‌گزاری امام زمان (ارواحنافداه)، به نجف اشرف بفرستد. خودش كه در این باره به آرزویش نرسیده بود. در فراز و نشیب زندگی، درس و بحث طلبگی را نیمه‌تمام گذاشته و از نجف به «نیاربرگشته بود.

«عجب خیالاتی شدم، با این فقر و فلاكت چه كسی عقلش را از دست داده تا به من دختر بدهد؟! خوب درست است كه خدا روزی‌رسان و گشایش‌بخش است، اما من باید خیلی كار كنم. امسال شكر خدا، وضع زراعت و باغ و دام بد نبود، ولی...».

از فكر و خیال كه فارغ شد، زود از جا برخاست. ترسید كه وقت نماز دیر شده باشد. لب جوی نشست تا آبی به سر و صورت خسته خود بزند كه سیب سرخ و درشتی از دورترها نظرش را جلب كرد: ...عجب سیبی! ...چقدر هم درشت! ...چقدر قشنگ و زیبا!

سیب را كه گرفت، با شگفتی و خوشحالی نگاهش كرد. اول دلش نیامد بخورد. اما مدت‌ها بود كه سیب نخورده بود. یك لحظه هوس شدیدی نمود و در یك آن، شروع به خوردن كرد. سیب كه تمام شد، ناگهان فكر عجیبی در ذهنش لانه كرد و شروع به ملامت خود نمود:

«ای وای! این چه كاری بود كردی محمد؟! این بود نتیجه چندین سال طلبگی‌ات؟! ای دل غافل!... خدایا ببخش!... خدا می‌بخشد، ولی صاحب سیب چطور؟ امان از حق‌الناس!»

بی‌درنگ وضویی ساخت و روی نیاز به سوی كردگار بی‌نیاز آورد. پس از عروجی ربّانی در سجده‌ای روحانی با تمام وجود از پروردگار هستی مدد طلبید و بلافاصله داسش را برداشت و در امتداد جوی آب به سمت بالادشت به راه افتاد. ظهر كه شده بود، همه به ده برگشته بودند و سكوت وهم‌انگیزی همه دشت را در برگرفته بود. گاه این سكوت وهم‌انگیز را صدای ملایم شرشر آب جوی می‌شكست.

چند فرسنگی كه راه رفت، به باغی رسید. درختان بزرگ و كهن بید، اطراف باغ را گرفته بودند. كمی آن طرف‌تر، درختان بلند و پر برگ تبریزی قد برافراشته بودند و در میان آنها درختان سیب با انبوهی از سیب‌های سبز و سرخ و زرد خودنمایی می‌كردند. صدای جیك‌جیك گنجشكان و نغمه دیگر پرندگان، صفای دیگری به باغ داده بود. باغ از عطر یونجه و بوی دل‌انگیز گل‌ها و علف‌های وحشی سرشار بود. این همه، محمد را در خود فرو برد، اما پس از لختی‌ درنگ به خود آمد و فریاد زد: كسی این‌جا نیست؟... صاحب باغ كجاست؟

كمی دورتر، در زیر درختان تبریزی، كلبه ساده و زیبایی دیده می‌شد. محمد چندین بار دیگر كه صدا زد، پیرمردی از داخل كلبه بیرون آمد و جواب داد: «بفرمایید برادر! تعارف نكنید! بفرمایید سیب میل كنید!»

و آن‌گاه خوش‌آمدگویان به طرف محمد آمد. محمد در حالی كه از خجالت و شرم سر به زیر انداخته بود، سلام كرد و گفت:

ـ این باغ مال شماست پدر جان؟!

ـ این حرف‌ها چیه؟ بفرمایید میل كنید... مال بندگان خداست... مال خودتان!

ـ ممنون پدر!... عرضی داشتم.

پیرمرد در حالی كه لبخند می‌زد، با تعجب گفت:

ـ امر بفرمایید برادر! من در خدمتم.

ـ اگرچه شما بزرگوارتر و مهربان‌تر از این حرف‌ها هستید، اما برای اطمینان‌خاطر خدمتتان عرض می‌كنم، این بنده گناهكار خدا اهل ده پایین هستم. می‌شناسید، «نیار»؟

ـ بله، بله...

ـ كنار جوی نشسته بودم كه سیبی آمد. گرفتم و خوردم. ولی متوجه شدم كه بی‌اجازه، آن سیب را خورده‌ام. به احتمال قوی آن سیب از درختان شما بوده است، می‌خواستم آن سیب را بر ما حلال كنید پدر جان!

پیرمرد تعجب‌كنان خندید و آخر سر گفت:

ـ كه این طور... سیبی افتاده تو آب و آمده و شما آن را خورده‌اید؟!

و یك لحظه قیافه‌اش را تغییر داد و با درشتی گفت:

ـ نه،... امكان ندارد... اگر می‌آمدی همه این باغ را با خاك یكسان می‌كردی، چیزی نمی‌گفتم... اما من هم مثل خودت به این‌جور چیزها خیلی حساسم!... كسی بدون اجازه مال مرا بخورد، تا قیام قیامت حلالش نمی‌كنم... عرضم را توانستم خدمتتان برسانم حضرت آقا؟!... بفرمایید!!

چهره محمد به زردی گرایید و چنان ترس و لرزی وجودش را فراگرفت كه انگار بیدی در تهاجم باد به رعشه افتاده است. به التماس افتاد و هرچه درهم و دیناری در جیب داشت، بیرون آورد و با گریه و زاری گفت:

ـ تو را به خدا پدر جان، این دینارها را بگیر و مرا حلال كن! تو را به خدا من تحمل عذاب خدا را ندارم!... مرا حلال كن پدر جان!

و بعد گریه‌اش امان نداد. مدتی كه گریست، پیرمرد دستش را گرفت، آرامَش كرد و گفت:

ـ حالا كه این‌قدر از عذاب الهی می‌ترسی، به یك شرط تو را می‌بخشم!

ـ چه شرطی پدر جان؟ به خدا هر شرطی باشد، قبول می‌كنم.

ـ شرط من خیلی سخت است. درست گوش‌هایت را باز كن و بشنو و با دقت فكر كن ببین این شرط سخت‌تر است یا عذاب خدا...

ـ مسلّم عذاب خدا سخت‌تر است، شرط تو را به هر سختی هم كه باشد، قبول می‌كنم.

ـ ...و اما شرط من: دختری دارم كور و شل و كر، باید او را به همسری قبول كنی!!

به راستی كه شرط سختی بود. محمد مدتی در فكر فرو رفت و یادش افتاد كه چقدر آرزوی ازدواج كرده بود...و اینك تمام آرزوهایش بر باد رفته بود. آهی سوزان از نهادش برخاست و گفت:

ـ قبول می‌كنم.

ـ البته خیالت هم راحت باشد كه همراه دخترم ثروت خوبی هم برایت می‌دهم... ولی چه كار كنم دخترم سال‌های سال از وقت ازدواجش گذشته و كسی نیست بیاید سراغش... بیچاره پیر شده... چه كارش كنم جوان؟!... حالا باید تا آخر عمرم برای خدا سجده شكر كنم كه مثل تویی را برای دخترم رساند. و بعد قهقهه‌ای كرد و به طرف كلبه به راه افتاد.

نگاه تأسف‌بار محمد برای لحظات مدیدی دنبال پیرمرد خشكید. چاره‌ای نداشت.

مراسم عقد و عروسی فاصله چندانی با هم نداشتند. خطبه عقد همان روزهای اول خوانده شده بود و تا شب عروسی برسد، محمد بارها از خدا ... اما ... باید می‌ماند و مزه مال مردم‌خوری را می‌چشید!

عروس را كه آوردند، دل او مثل سیر و سركه می‌جوشید. اضطراب تلخی به دلش چنگ می‌انداخت و نفس را در سینه‌اش حبس و فكرش را در دریایی پرتلاطم غرق می‌ساخت:

در فكرها بود كه ناگاه محمد را صدا زدند:

ـ عروس خانم منتظر شماست!

پاهایش به لرزه افتاد. عرق سرد و سنگینی همه بدنش را پوشانده بود. تا به اتاق برسد، هزار بار مرد و زنده شد. چنان در اضطراب و اندوه بود كه متوجه همراهان عروس هم نشد.

در را كه باز كرد، صدای نازنین دختری را شنید كه به او سلام گفت. صدای دختر هیچ شباهتی به صدای لال‌ها و كورها و شل‌ها نداشت.

ـ نه، نه، تو كه لال بودی دختر؟!

دختر لبخندی زد و نقاب از چهره كنار زد:

ـ ببین! لال نیستم! كر هم نیستم! شل هم نیستم!

بلند شد و چند قدمی راه رفت، تا خیال محمد از همه چیز راحت باشد. محمد كه مدهوش و مسحور زیبایی دختر شده بود، بی‌مهابا فریاد كشید:

ـ تو زن من نیستی!... زن من كجاست؟!... زن من...

و فریاد زنان از خانه بیرون آمد. زنان و مردانی كه خسته و كوفته از كار روزانه در خانه‌های اطراف خود را به بستر آرامش انداخته بودند، با صدای محمد جملگی از جا جستند و خانه تازه‌داماد را در میان گرفتند.

ـ این زن من نیست... زن من كجاست؟! چرا مرا دست انداخته‌اید؟!

چند مرد تنومند، بازوان پرقدرت محمد را گرفتند و او را ساكت كردند.

پدرزن محمد كه میهمان خانه هم‌جوار بود، جمع را شكافت و جلو آمد.

 لبخندزنان صورت محمد را بوسید و طوری كه همه بشنوند، بلند گفت:

ـ بله آقا محمد! عاقبت پارسایی و پرهیزكاری همین است... آن دختر زیبارو زن توست. هیچ شكی هم نكن! اگر گفتم كور است، مرادم آن بود كه هرگز به نامحرم نگاه نكرده است و اگر گفتم شل است، یعنی با دست و پایش گناه نكرده است و اگر گفتم كر است، چون غیبت كسی را نشنیده است...

ـ چه می‌گویی پدر جان؟!... خوابم یا بیدار؟!...

ـ آری محمد، دختر من در نهایت عفت بود و من او را لایق چون تو مردی دیدم... .

هلهله و شادی به ناگاه از همه برخاست و در سكوت شب تا دورترها رفت. محمد در حالی كه عرق شرم را از پیشانی‌اش پاك می‌كردو از این‌كه صاحب چنین زن و صاحب چنین فامیلی شده است، بی‌نهایت شكر و سپاس فرستاد.

... و اینك صدای پای كودكی از آن خانه شنیده می‌شد؛ صدای پای بهار. آری، از چنان مادر و چنین پدری، پسری چون احمد مقدس اردبیلی به ارمغان می‌آید كه از مفاخر بزرگ شیعه و عرفای به نامی هستند که توصیفش محتاج كتاب دیگری است.


|
امتیاز مطلب : 25
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ : 3 / 2 / 1391
نویسنده : (مرضیه خانوم

 

 

 

شما در این تصویر از جهت قبله روبروی مرقد مطهر ایستاده اید و می توانید شاهد رواق پشت سر و زوایای مختلف حرم مطهر و سقفهای رواق و زاوایای شرقی و غربی حرم مطهر باشید .

تصوير سه بعدي صحن شریف در کنار باب القبله با حجم 4.49 MB
شما در این تصویر در ضلع جنوبی صحن مطهر حضرت عباس(عليه السلام) و کنار درب قبله صحن ایستاده اید و می توانید ایوان طلای حرم مطهر را مشاهده نمائید .

 تصوير سه بعدي صحن شریف در کنار درب امام حسن مجتبی(ع) با حجم 5.02 MB
شما در این تصویر در زاویه جنوب غربی صحن شریف حرم مطهر حضرت عباس(عليه السلام) ایستاده اید و شاهد گلدسته های حرم مطهر قبل از تذهیب و تزئین با مینا هستید . اکنون شما مجاور درب حرم مطهر به نام امام حسن مجتبی(عليه السلام) ایستاده اید.

 تصوير سه بعدي صحن شریف در شب با حجم 5.49 MB
شما در این تصویر در گوشه شمال غربی صحن مطهر ایستاده و گنبد روبرو شما قرار دارد .شما می توانید گوشه هایی از تمام دیوارهای پیرامونی حرم مطهر را در حالیکه مجاور مهمانسرای حرم مطهر ایستاده اید مشاهده نمائید .


 
 

|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
موضوعات مرتبط: متفرقه , ,
تاریخ : 3 / 2 / 1391
نویسنده : (مرضیه خانوم





بسم الله الرحمن الرحیم

تقویم شمیم یار 91 به عنوان اولین تقویم کاملا مذهبی دسکتاپی در فضای مجازی ، برای اولین بار توسط انجمن گفتگوی دینی وابسته به مرکز ملی پاسخگویی با محتوایی جامع و مفید طراحی و به صورت رایگان در اختیار شما قرار گرفته است.

امیدوارم با استفاده از این محصول و رضایت داشتن از آن ضمن دعای خیر برای همه دست اندرکاران تولید این نرم افزار ، در انتشار رایگان آن بین دوستان و آشنایان خود و در مدارس و دانشگاهها و ... کوشا باشید.







امکانات تقویم شمیم یار 1391
نمایش کامل تقویم سال 1391 هجري شمسي در کنار دسکتاپ ويندوز
اجراي خودکار تقويم با هر بار اجراي ويندوز بدون ايجاد کندي سيستم
قابليت محو تقويم و استفاده مجدد با هر بار نياز تنها با يک کليک
نمایش تقویم به صورت روزانه با قابليت جابجايي بين روزها
نمايش تقويم گرافيکي ماهانه با قابليت مشاهده رويدادهاي هر روز
نمایش کامل رویداد های ملی و مذهبی سال(اضافه تر از تقويمهاي رسمي)
هر روز حاوي آيات گلچين شده قرآن کريم همراه با ترجمه و قابليت پخش آنلاين
هر روز حاوي يک حديث اخلاقي همراه با ترجمه و به صورت شعر
هر روز حاوي يکي از استفتائات شرعي از مقام معظم رهبري
هر روز حاوي يکي از جملات زيباي شهدا ، وصيتنامه ، خاطره ، تاريخ عمليات و شهادت و ...
هر روز حاوي مطالب مشاوره اي در خصوص مشکلات جوانان و خانواده به همراه لطيفه هاي تربيتي
هر روز حاوي يک بيت شعر پيرامون امام زمان(عج) و معرفي يک مطلب جهت مطالعه در مورد آن حضرت
حاوي 52 نواي صوتي گلچين شده پيرامون امام زمان (عج) و انتظار با قابليت دانلود يا پخش آنلاين
هر روز حاوي معرفي يکي از مطالب ارزشمند انجمن گفتگوي ديني + مطالب مناسبتي
نمایش اوقات شرعی روز با قابليت انتخاب شهر مورد نظر شما
امکان نمايش و چاپ اوقات شرعي کل سال براي تمامي مراکز استانها
هشدار دهنده اذان با قابليت تنظيم بين 1 تا 30 دقيقه قبل از اذان
پخش اذان در هنگام اذانهاي صبح و ظهر و مغرب به صورت خودکار
حاوي 12 اذان مشهور جهت انتخاب به دلخواه در برنامه
نمایش ذکر هر روز به صورت خودکار و قابليت نمايش دعاي هر روز
نمایش اعمال عبادی سال (ذکر ادعیه و نماز و اعمال مخصوص مناسبت ها)
معرفی مراکز پاسخگو جهت دريافت هر گونه مشاوره در زمينه هاي مختلف از راههاي گوناگون
معرفی تولیدات انجمن گفتگوي ديني و ...

دانلود نرم افزار با حجم 6 مگا بایت




هزينه استفاده از اين نرم افزار انتشار آن در بين دوستان و آشنايان يا در مدرسه و دانشگاهها و ... مي باشد.
 

 

 

 

 

هديه به مادر سادات حضرت زهراي مرضيه (س)

 

انتشار اين نرم افزار در سايتها و وبلاگها با ذکر نام انجمن گفتگوي ديني بلامانع است و اميدواريم اين عمل شما مورد رضاي حضرت ولي عصر(عج) قرار گيرد.
جهت آگاهي از آخرين تغييرات احتمالي تقويم و دريافت نرم افزارهاي رايگان انجمن گفتگوي ديني هم اکنون با ارسال يک ايميل خالي به آدرس زير در پيام رسان اسک دين عضو شويد.

 
pasokhgoo+subscribe@googlegroups.com

در صورت مشاهده هر گونه مشکل يا نقص در تقويم و يا جهت ارائه نقطه نظرات خود با ما در تماس باشيد.

nashriat@askdin.com
 

در صورتيکه پس از اجرا با خطاي Corrupted Stand -AloneFile مواجه شديد ، فايل شما به درستي دانلود نشده است و بايد مجدداً دانلود بفرماييد.

منبع:http://www.askdin.com


|
امتیاز مطلب : 13
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
موضوعات مرتبط: نرم افزار , ,

آخرین مطالب